اگر چه تاریخ صدر اسلام وجود صنفی با عنوان روحانیت را در خاطر ندارد اما اوراق و لحظاتش سرشار از حضور زنده، فعال و بالنده عالمان دین شناسی است که با مردم و در میان مردم می زیسته اند و نه تنها مرجع آگاهی آنان که ملجاء دردها و رنج هایشان و آموزگاران زندگی مؤمنانه آنان بوده اند. اندک اندک این عالمان دینی و اندیشمندان اسلامی در زبان مردمان با نامهای دیگری خوانده شدند و امروزه به درست یا غلط با عنوان «روحانی» شناخته می شوند همانطور که عمامه و قبا و عبا به تدریج و با تغییر شکل پوشش مردمان، بر قامت عالمان دینی ماند و به نشانه ای برای آنان و دانشجویان علم دین بدل شد. اما این تغییراتِ گذشته و هر آنچه در آینده رخ دهد نمی تواند هویت معلمان دین و عالمان اسلامی را تغییر دهد چرا که عالمان دینی و متعلمان علوم اسلامی بیش و پیش از آن که عنوان یا ردا و دستارشان شناخته شوند با مؤلفه های دیگری چون آگاهی و علم، تواضع و فروتنی، مردمداری و خویشتن داری، اخلاق کریمانه، ایمان راسخ، هماهنگی میان قول و عمل، زیست ساده و به دور از تجمل و صفات برجسته ای از این دست شناخته می شوند.
اگر چه آئین زیست جماعتی که دل به خدا داده و خویش را در لباس خدمت به مخاطبان دین درآورده اند و همتشان را مصروف شناخت و تبلیغ تعالیم دین کرده اند و خویش را در امتداد راه روشن پیامبران و ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) قرار داده اند هماره با برخی عناصر چون سادگی، اعتدال و معنویت همراه بوده اما همیشه به یک شکل و فرم نبوده است چرا که مصادیق ساده زیستی نسبت به هر زمان و مکان و جامعه ای، از سطحی متفاوت برخوردار است. بی تردید مصداق یک زیست ساده در عصر رسالت با مصادیق آن در عصر امام صادق(ع) یا مصادیق آن در زمان ما تفاوتهای بسیاری خواهد داشت. گو این که تمام آئین زیست طلاب و دانشجویان علم دین در ظاهر ساده زندگیشان خلاصه نمی شود. زیست ساده و بی تجمل از آن دسته آراستگی هاست که اگر چه مطلوب است اما دلیل قاطعی بر صلاح و سداد آدمیان نیست چه این که در دل تاریخ از کسانی می توان سراغ گرفت که ذکر سادگی زندگی شان بر زبانها جاری بوده است اما از هیچ فضیلت دیگری جز آن بهره نداشته اند و یا در پس ظاهر ساده زندگیشان دیو ریا و طمع خفته بوده است.
امام خمینی(س) پیش و بیش از این که رهبر سیاسی منتخب ملت و بنیانگذار نظامی برخواسته از بستر دین و قد برافراشته از آراء مردمان ایران زمین باشد، فقیهی پارسا، مجاهدی نستوه، انسانی فرهیخته و خودساخته است که در بالاترین نصاب آئین زیست عالمان و اندیشمندان دین شناس زندگی کرده است و چونان اسوه ای همیشگی، مرزهای تاریخ را درنوردیده و در سپهر حوزه های علمیه اسلام درخشیدن گرفته است. او شخصیتی است که دوست و دشمن به عظمت روح، بلندی همت، عمق بصیرت و نفوذ تدبیرش اعتراف دارند اما این درخشش هرگز موجب نشده که فضیلتهای زندگی اسلامی و انسانی او، زیست ساده و بی پیرایه و نفس وارسته و به حق پیوسته اش دچار آسیب شده یا دگرگون شود.
نویسنده بر آن است تا در این مجال به بررسی آئین زیست طلبگی در اندیشه امام خمینی (س) بپردازد و برخی مولفه های گوناگون و اصیل آن را از رهنمودهای آن اسوه پارسایی و امام هدایتگر جستجو کند باشد که برای او و دیگرجستجوگران و رهروان طریق آن پیر به معراج رفته، چراغی فروزنده باشد.
آئین زیست عالمان و متعلمان علوم دینی که به «زیّ طلبگی» مشهور است چنان باید با فضیلت و صداقت همراه باشد که آنان را به عنوان الگوهایی صادق از تعالیم اسلامی و نمونه هایی عملی از تعالیم علمی اسلام بشناساند چنان که هر بیننده ای با نظر به زندگی این گروه بتواند زیبائی ها و فضایل یک زندگی اسلامی را از نظر بگذراند. از همین روی، الگوی زیست عالمان و متعلمان دین در چنان درجه ای از اهمیت قرار دارد که افزون بر ایجاد جاذبه عمیق در دلهای پاک مردمان سبب اطمینان و رویکرد آنان به تعالیم اسلامی می شود. امام خمینی(س) که از تأثیر و اهمیت این الگوی زیست به خوبی آگاهند از سست شدن و دگرگونی این الگوی دیرینه نگران بودند و در جای جای سخنانشان به حفظ اصول و اساس این الگو توسط طلاب و عالمان دینی توصیه کرده و به خطرات حاصل از فقدان آن تذکر داده اند. این دغدغه و نگرانی به خوبی از جایگاه و اهمیت الگوی زیست طلبگی در منظر امام، پرده برمی دارد.
«آن چیزى که انسان را یک قدرى نگران مىکند، ... مربوط به عموم روحانیت است:
یک مطلب اینکه من خوف این را دارم که در این انقلاب که باید روحانیت تقویت بشود و آنچه که شده است به هدایت آقایان بوده است، مبادا خداى نخواسته به واسطه بعض از اعمالى که از بعض از این روحانیون و معممین صادر مىشود، این موجب این بشود که یک وقت یک سستى در روحانیت پیدا بشود. یکى قضیه اینکه از آن زىّ روحانیت و زىّ طلبگى بوده است، اگر ما خارج بشویم، اگر روحانیون از آن زىّ که مشایخ ما در طول تاریخ داشتهاند و ائمه هدى- سلام اللَّه علیهم- داشتهاند، ما اگر خارج بشویم خوف این است که یک شکستى به روحانیت بخورد، و شکست به روحانیت شکست به اسلام است.» [صحیفه امام،ج 18، ص12]
انسان موجودی دو ساحتی است که در هر ساحت زیستی متناسب با آن را تجربه می کند؛ ساحت علم و ساحت عمل. چگونگی نسبت میان این دو ساحت وجودی انسان از موضوعاتی است که سالیان طولانی در مرکز تفکر اندیشمندان مختلف قرار داشته و نظرات مختلفی نیز درباره آن ابراز شده است. مسائلی از قبیل تعیین مرتبه اهمیت، تقدم و تأخر آن دو در تشکیل کلیّت زیست انسان، ابتنا یا عدم ابتنای آنان بر یکدیگر و ... از زمره موضوعاتی بوده است که متفکران بزرگ و اندیشمندان متعددی را به خویش مشغول داشته است. این مقال، مجال آن را ندارد که به پاسخ مسائلی از این دست بپردازد اما به هر روی ناچار است تا برخی از عناصر مهم و ممتاز کننده زیست طلبگی در اندیشه امام خمینی(س) را در این دو ساحت از نظر بگذراند.
زیست علمی طلاب و دانشجویان علوم اسلامی از اساسی ترین و مهمترین ارکان زندگی آنان به شمار می آید چه این که تمام هویت حقوقی آنان را تشکیل می دهد. آن کس که پای در راه آموختن تعالیم دین مبین می نهد در حقیقت با خویش و خدای خویش تعهد می کند که دین را به خوبی بشناسد و به عنوان یک عالم اسلامی نخست خود بدان تعالیم متعهد بماند و در مرحله بعد دیگران را به آن تعالیم آشنا و به عمل بر طبق آن دعوت کند. طلبه ای که در راه آموختن تعالیم دین اهل تلاش و مجاهدت نباشد در حقیقت، هویت حقوقی خویش را منکر شده است.
امام خمینی(س) ماندن در مدرسه را برای آنان که درس نمی خوانند و در راه علم آموزی و علم اندوزی کوشش نمی کنند به صراحت حرام دانسته و استفاده از حقوق شرعی دانشجویان علوم اسلامی را برای آنان غیر مجاز خواندند.
«اگر خداى نخواسته درس نخوانید حرام است در مدرسه بمانید؛ نمىتوانید از حقوق شرعى محصلین علوم اسلامى استفاده کنید.» [جهاد اکبر، ص 20]
از منظر امام خمینی(س) اساسی ترین رکنِ زیست علمی طلاب، اهتمام به مطالعه عمیق دروس و استحکام بخشیدن به آموخته های علمی است. ایشان بر این باورند که طلاب تا هنگامی که در مسائل اسلامی به ویژه علم فقه صاحبنظر نشوند نمی توانند آنچنان که باید در خدمت اسلام و جامعه اسلامی قرار بگیرند. از این روی طلاب را به تلاش و جدیت در مسیر فقاهت اسلامی امر می کنند.
«لازم است درس بخوانید، فقیه شوید، جدیت در فقاهت کنید، نگذارید این حوزهها از فقاهت بیفتد تا فقیه نشوید نمىتوانید به اسلام خدمت کنید.» [ولایت فقیه و حکومت اسلامی، ص149]
آنچه در بیانات امام خمینی(س) در خصوص نگرانی از سست شدن و آسیب دیدن و تخطی از پرداختن به علوم اسلامی به ویژه فقه اسلامی به چشم می خورد حکایت از آن دارد که جدّیت و تلاش در راه ارتقاء و عمق بخشیدن به علوم اسلامی و صاحبنظر شدن در آنها به عنوان اولین و اصلی ترین وظیفه طلبگی و رکن اساسی الگوی زیست علمی طلاب است.
« اما طبقه جوان باید مشغول باشند به تحصیل، و این حوزههاى فقاهتى هر چه باید، هر چه بیشتر باید بشود و مراجع به اینها عنایت زیادتر بکنند و مدرسین عنایات زیادتر راجع به اینها داشته باشند. و حوزه فقهى به همان معنایى که تا کنون بوده است، حفظ کنید که اگر این حفظ نشود، فردا مردم دیگر شما را قبول نمىکنند. مردم معمم نمىخواهند، مردم عالِم مىخواهند. این منتها علامت علم است. اگر یک وقت- خداى نخواسته- حوزههاى علمیه ما سست شدند در تحصیل، سست شدند در اینکه فقاهت را تقویت بکنند، بدانند که این یک خیانت بزرگى به اسلام است. ... اگر شما حوزههاى فقاهتى را؛ شما آقایان خراسان، آقایان قم، آقایان تبریز، سایر جاها، هر جا یک حوزه علمیه دارد، اگر تقویت نکنید اینها را به همان فقه که تا کنون بوده است؛ به همان فقه سنتى، اگر فقها تحویل جامعه ندهید، علما تحویل جامعه ندهید، مطمئن باشید که نمىگذرد یک نیم قرن، الّا اینکه از اسلام هیچ اسمى دیگر نباید باشد.» [صحیفه امام،ج 15، ص 218]
ذکر این نکته ضروری است که تأکید امام بر دانش فقه هرگز به معنای بی اهمیتی سایر دانشهای مرتبط با حوزه دین مانند تفسیر، کلام، فلسفه و عرفان نیست چه اینکه ایشان خود جامع میان این علوم بوده و به تدریس آنها نیز اشتغال می ورزیدند. بر همین اساس امام در بخشی از سخنان خود ضمن بیان دوباره نگرانی شان در خصوص کمرنگ شدن فقاهت جواهری در حوزه های علمیه به بیان روش علمای سلف در جمع کردن میان علوم مختلف در حوزه های فقهی می پردازند و آن روش را الگوی مناسبی برای حوزه های علمیه می دانند.
حوزههاى فقاهت، هم فقاهت را داشتند و هم یک جمعى هم معقول و سایر علوم را تحصیل مىکردند. علماى اخلاق بودند در حوزهها که مردم را و علما را و اهل علم را دعوت به مسائل اخلاقى مىکردند. اهل معنویت و عرفان بودند که اشخاصى را دعوت مىکردند به آن طور، و کارهاى خودشان را انجام مىدادند. لکن فقاهت که اساس است سر جاى خودش بود و باید باشد. [صحیفه امام،ج 13، ص 12]
بر اساس آنچه گذشت الگوی زیست علمی طلاب از نگاه امام خمینی(س) با کوشش و جدّیت برای درک معارف اسلامی و مطالعه عمیق و استحکام بخشیدن به آموخته های مزبور برجسته می شود.
از منظر امام خمینی(س) اصول آئین زیست طلبگی در عرصه عمل از مؤلفه های بسیاری تشکیل می شود که می توان به عنوان نمونه از ضرورت مراقبه نفس، پرهیز از سطحی نگری ، دوری از تحجر و واپس گرایی، رعایت سطح متوسط زندگی، دوری از تجمل گرایی، حساسیت به امور اجتماعی و سیاسی اسلام، دوری از تنگ نظری های بی مورد و ... نام برد. اما نظر به مجال کوتاه این مقاله تنها به دو عنصر مهم از عناصر عملی زیست طلبگی در منظر امام اشاره می کنیم.
تهذیب و تطهیر نفس از زشتیها، رذیلتها و نابایسته هایی که در نزد عقل و شرع نکوهش می شوند از زمره بایسته های زندگی یک مسلمان است اما آنجا که سخن از شیوه زندگی کسانی است که در سلک عالمان و متعملین علوم دینی و رهروان انبیاء و ائمه هدی(علیهم السلام) و جلوداران آئین مسلمانی درآمده اند اهمیتی دو چندان می یابد. این پیراستگی برای طلاب و عالمان دینی نه تنها امری مستحسن و مطلوب بلکه تکلیفی خطیر است چرا که خویشتن را در مقام پرچمداران دین مبین قرار داده اند و خواه ناخواه پیشوا و الگوی بسیاری از مسلمانان و معیار قضاوت جستجوگرانی هستند که مردان دین شناس را نمونه انسان تربیت شده دین به شمار می آورند. بدین سبب است که گاه مردمانی در مواجهه و مراوده با عالمی مهذب، از حضیض سرگردانی به عزیز سعادت عروج می کنند و مردمانی دیگر با درافتادن در دام عالمان غیر مهذب، از دین و دیانت یکسره چشم پوشیده و عطای تعالیم اسلام را به لقای چنین کسانی - که در روایات اسلامی «راهزنان امت » خوانده شده اند - می بخشند.
اما به راستی تهذیب نفس یعنی چه؟ آیا دوری از اخلاق رذیله و متخلق شدن به محامد اخلاقی معنای راستین تهذیب نفس است؟ امام خمینی(س) درباره معنای تهذیب نفس چنین می گویند:
«تهذیب نفس، وارسته کردن نفس از تعلقات دنیا؛ که سرمنشأ همه کمالات وارسته شدن نفس از تعلقات است، و بدبختى هر انسان تعلق به مادیات است. توجه و تعلق نفس به مادیات، انسان را از کاروان انسانها بازمىدارد، و بیرون رفتن از تعلقات مادى و توجه به خداى تبارک و تعالى انسان را به مقام انسانیت مىرساند» [صحیفه امام،ج 8، ص 267]
بر این اساس تهذیب نفس در سطحی فراتر از اخلاق عمومی اسلامی طرح می شود و از آن جهت حائز اهمیت خواهد بود که زیربنا و مبنای آئین زیست انسان نمونه اسلامی است. آثار پر برکت تهذیب و مجاهدت با نفس، چنان در زندگی عالمان و متعلمان دینی گسترده می شود که هر شأنی از شئون آنان را به زیور خود می آراید همانگونه که فقدان این عنصر اصیلف تمام شئون زیست آنان را تهدید می کند و بسا که اندیشمند مصلح را به عالمی فاسد و مفسد بدل سازد.
کسب علم و دانش اگر چه به جای خود فضیلتی بزرگ است اما در منظر عالمان وارسته ای چون امام خمینی(س) هرگز هم دوش تهذیب و پیراستگی نفس نیست. چه این که علم و دانش ابزاری است که اگر در ظرف نفوس غیر مهذب و سینه عالمان دنیا طلب قرار گیرد بدل به سلاح برانّی می شود که طراران دون مایه را در ربودن باور و ایمان مردمان یاری می دهد گو این که برای صاحبانش نیز جز قساوت قلب و ناپاکی روح و خسران ابدی به ارمغان نمی آورد اما چون علم و دانش در دلهای مهذب واقع شود بسان خورشیدی درخشیدن می گیرد و مردمان را در پرتو نورش روشن می کند و راه گم کردکان را به طریق سداد و صلاح رهنمون می شود و صاحبش را نیز در سرای سعادت ابدی جای داده و در درجات مقام قرب الهی عروج می دهد. از این روی در جای جای کلمات امام خمینی(س) به اشارات و تنبیهاتی برمی خوریم که عالمان و طلاب علوم دینی را مخاطب گرفته و آنان را از انباشتگی علوم در نفوس غیر مهذب بر حذر می دارد.
«این اصطلاحات خشک اگر بدون تقوى و تهذیب نفس باشد، هر چه بیشتر در ذهن انباشته گردد کبر و نخوت در دایره نفس بیشتر توسعه مىیابد. و عالم تیره بختى که باد نخوت بر او چیره شده نمىتواند خود و جامعه را اصلاح نماید، و جز زیان براى اسلام و مسلمین نتیجهاى به بار نمىآورد؛ و پس از سالها تحصیل علوم و صرف وجوه شرعى، برخوردارى از حقوق و مزایاى اسلامى، سدّ راه پیشرفت اسلام و مسلمین مىگردد و ملتها را گمراه و منحرف مىسازد» [جهاد اکبر، ص 20]
ایشان تهذیب نفس را موجب بروز استعداد و لیاقت انسان برمی شمارند. لیاقتی که موجب می شود انسان از علمی بهره مند شود که در روایات اسلامی از آن به نور تعبیر شده است.
«آن نورى که خداى تبارک و تعالى(یقذفه فى قلب من یشاء) اگر مهذب نباشد قذف نخواهد شد. یک فنى است، یک فنى است آن علمى که نورانیت مىآورد و نور است و خداى تبارک و تعالى آن را عنایت مىفرماید. آن به هر قلبى عنایت نمىشود؛ هر قلبى لایق آن نیست. تا مهذب نباشد، تا خودش را خالى نکند از اخلاق زشت، خالى نکند از اعمال زشت، تا متوجه به خدا نباشد و تمام قلب را به او تسلیم نکند، خداى تبارک و تعالى قذف نمىفرماید.» [صحیفه امام،ج 2، ص 38]
برای هر عالم و طلبه روزگاری فرا می رسد که می باید پای در میدان تبلیغ نهد و به ترویج تعالیم اسلامی همت گمارد. مردمان به حرمت اسلام و حریم عالمان دینی از چنین مبلغان و مروجانی استقبال می کنند و آرام آرام جایگاهی اجتماعی برای انسان فراهم می آید که اغلب با نوعی شهرت و محبوبیت همراه می شود. حضور در میان جامعه و هم سخنی با مردمان امر محتومی است که در عین آنکه می تواند با برکات بسیاری همراه باشد، می تواند بزرگترین لغزشگاه عالمان و طلاب علوم دینی به شمار آید. آفتهایی از قبیل عوام گرایی، سطحی اندیشی، مصلحت سنجیهای شخصی، شهوت شهرت، شهوت عناوین اجتماعی، ریاکاری و دو رویی و ... نمونه هایی از آثار حضور در اجتماع پیش از تهذیب و پالایش نفس از تعلقات است. حقیقت آن است که هر قدر جایگاه و سیط نام و عنوان انسان در اجتماع افزایش می باید زمینه دل دادگی به آنها در انسان افزایش می یابد و به راستی کدامین انسانی است که به اقتضاء طبیعت خویش از محبوبیت و شهرت در میان مردمان، مقام و قدرت حاصل از آن، تعریف و تمجیدهای دیگران، ثروت و رفاه و تجمل و ... لذت نبرد و به آنها علاقه نداشته باشد؟ مگر آنکه انسان پیش از آنکه در اجتماع وارد شده باشد و قبل از آنکه شهرت و عنوان و مقامهای مختلف به سراغش بیایند نفس خود را مهار کرده و با تهذیب و مجاهدت عنان اختیار خویش را از طبیعت انسانی گرفته و به دست قدرتمند عقل و شرع سپرده باشد.
«بکوشید پیش از آنکه وارد جامعه گردید خود را اصلاح کنید، مهذب سازید. اگر اکنون که فارغ البال مىباشید در مقام اصلاح و تهذیب نفس برنیایید، آن روز که اجتماع به شما روى آورد دیگر نمىتوانید خود را اصلاح نمایید.» [جهاد اکبر، ص 21]
تهذیب نفس و مجاهدت در راه تطهیر آن، میدان نبرد بزرگ و دشواریست که هر قدر از عمر انسان بگذرد آغاز کردن و پیروز شدن در آن دشوار تر می شود. شجره خبیثه رذائل اخلاقی و تعلقات مادی در دلهای جوان بسیار سست تر و شکننده تر از دلهایی است که عمری را با آن زیسته اند و چنان در چنبره ریشه های عمیق آن گرفتار آمده اند که گویی راهی برای خلاص شدن از آنها نمی یابند. امام خمینی(س) سنین جوانی را بهترین دوران برای آغاز تهذیب و مجاهده با نفس می دانند و جوانان به ویژه طلاب جوان را به شروع آن در سنین جوانی توصیه می کنند:
« شما جوانها بهتر مىتوانید تهذیب نفس کنید؛ شما به ملکوت نزدیکتر هستید از پیرمردها. در شما آن ریشههاى فساد کمتر است، رشدش کمتر است، آن طور رشد نکرده؛ هر روز بماند، رشدش زیادتر مىشود. هر روز تأخیر بیندازید، مشکلتر مىشود. یک پیر بخواهد اصلاح بشود، بسیار مشکل است؛ جوان زودتر اصلاح مىشود. هزاران جوان اصلاح مىشوند و یک پیر نمىشود. نگذارید براى ایام پیرى؛ حالا که جوان هستید سیر خودتان را بکنید» [تفسیر سوره حمد، ص 126]
آنچنان که گذشت، تهذیب نفس تنها به معنای دفع و رفع صفات رذیله اخلاقی نیست بلکه به معنای تنزه از تعلق به متعلقات دنیاست. قطع تعلق از دنیا از منظر امام خمینی(س) هرگز به معنای ناداری عامدانه، فقر خود خواسته، زهد خشک و انزوای اجتماعی نیست. قطع تعلق از دنیا در منظر ایشان در حقیقت به معنای قطع دلبستگی به متعلقات دنیا و علم به زوال آنهاست چنان که بود و نبودشان در نفس انسان اثری به جای نگذارد.
« خیال نکنید که دنیا عبارت از این طبیعت است، این طبیعت را خداى تبارک و تعالى هیچ از آن تکذیب نکرده، بلکه در روایات تعریف هم از آن شده است، این یکى از مظاهر الهى است. دنیا آنى است که در ما هست که ما را از مبدأ کمال دور مىکند و به نفس و نفسانیت خودمان مبتلا مىکند. دنیاى مذموم همین است که انسان توجه داشته باشد و لو به یک تسبیح، و لو به یک کتاب. چه بسا که دل بستن یک کسى به یک تسبیح و یک کتابى، به دنیا بیشتر توجه کرده باشد تا دل بستن یک کس دیگرى به یک پارکى و باغى و کذا. انسان باید توجه بکند به اینکه رفتنى است» [صحیفه امام،ج 18، ص 14]
آنان که از دنیا بریدن را به معنای انزوای از دنیا و سر درلاک خویش فروبردن معنا کرده اند به ناچار چشم بر جامعه و بیداد بر مردمان بسته و در مواجهه با آن سکوت اختیار کرده و در مقام خدمت به مردمان، به عنوان پرهیز از دنیا و در قبال پذیرش مسئولیت زهد ورزیده و به ذکر و دعا در محراب و بحث علم در مدرسه اکتفا نمودند در حقیقت میدان را برای میدان داری بی عدالتی و استبداد و عرصه را برای سردمداری جنود شیطان خالی گذاشتند. بگذریم از متلبسان به لباس اهل علم که به عناوین پر فریب دنیا فریفته و مقهور شهوت شهرت و ثروت و مقام گشتند و با تملق و خاکساری بر در ارباب زر و زور دین خویش را با بهایی اندک به دنیای چند روزه فروختند و موجب تزلزل باورهای دینی مردمان و گریز آنان از تعالیم اسلامی شدند.
حوزههاى روحانیت محل تدریس و تعلیم و تبلیغ و رهبرى مسلمانان است. جاى فقهاى عادل و فضلا و مدرسین و طلاب است. جاى آنهاست که امانتدار و جانشین پیغمبران هستند. محل امانتدارى است؛ و بدیهى است که امانت الهى را نمىتوان به دست هر کس داد. آن آدمى که مىخواهد چنین منصب مهمى را به عهده بگیرد و ولىّ امر مسلمین و نایب امیر المؤمنین باشد و در اعراض، اموال و نفوس مردم، مغانم، حدود و امثال آن، دخالت کند، باید منزه بوده دنیا طلب نباشد. آن کسى که براى دنیا دست و پا مىکند، هر چند در امر مباح باشد، امین اللَّه نیست، و نمىتوان به او اطمینان کرد. آن فقیهى که وارد دستگاه ظلمه مىگردد و از حاشیهنشینان دربارها مىشود و اوامرشان را اطاعت مىکند، امین نیست و نمىتواند امانتدار الهى باشد. خدا مىداند که از صدر اسلام تا کنون از این علماى سوء چه مصیبتهایى بر اسلام وارد شده است. [ولایت فقیه،حکومت اسلامى، ص 146]
تمایلات نفسانی انسان را از آن روی «هوی» خوانده اند که موجب سقوط انسان از مقام رفیع انسانیت و عبودیت به بیدای حیوانیت و ذلّت طبیعت می شود. از زمره مؤلفه های بسیار برجسته در آئین زیست طلاب و عالمان دینی ضرورت پرهیز از دنباله روی تمایلات و اهواء نفسانی است. اکنون شاید این سؤال مطرح شود که تفاوت پرهیز از هوی پرستی و ضرورت تهذیب نفس چیست و چرا از آن به عنوان یک رکن عملی در زیّ طلبگی یاد می شود؟ پاسخ این پرسش چنین است که هر چند تهذیب نفس و قلع تعلقات مادی،سبب پرهیز از هوی پرستی می شود اما اهمیت این موضوع و نقش مقدمی آن در کسب توفیقات بیشتر در مسیر تهذیب نفس آن را به عنصری مستقل از عناصر زیّ طلبگی بدل کرده است. بی تردید هر کس که از هوی پرستی به دور باشد در مسیر تهذیب نفس قدم می زند اما در عنوان تهذیب نفس امور دیگری افزون بر پرهیز از اطاعت از اهواء نفسانی، مانند کم کردن و قطع تعلق از عالم ماده نیز لحاظ می شود که مافوق این مرتبه است.
اهواء انسانی گاه از بستر شهوت بر می خیزد و گاه از بستر غضب. گاه انسان تمایل به کسب عنوان، شهرت، ثروت و ... اموری از این دست دارد و گاه به دنبال اطفاء آتش غضبی است که به بهانه تعصب یا خودبینی و خودخواهی در دل و جان او شعله می کشد. این اهواء و تمایلات از هر بستر که برخیزد بزرگترین آفت جان آدمی است به ویژه برای عالمان و دانشجویان علم دین در حکم سمّ قَتّال است.
تعصبهای گوناگون، یک نمونه از هزاران هوای نفسانی است که سقوط انسان تا مرز کفر را موجب می شود. امام خمینی(س) ایستادگی در راه حق را تعصب نمی دانند اما اصرار و پافشاری بر امری که مقصد و مقصود از آن احقاق حق و ابطال باطل نیست بلکه غلبه بر دیگری و ابطال اوست را نمونه ای از عصبیتهای جاهلانه بر می شمارند. زمینه بروز چنین شکلی از هوای نفس در میان طلاب و عالمان دینی بسیار فراوان است چه این که محضر عالمان و متعلمان مجمع بیان و رد و قبول انظار اندیشمندان است و چه بسا که دلبستگی به خویش یا متعلقات خویش مانند آنچه استاد انسان یا فرد مورد علاقه او نقل کرده است زمینه تعصب را فراهم آورده و پیروی از این نائره، دین و دنیای شخص را به آتش غضب بسوزاند. افزون بر این که چون عالمان و دانشمندان دینی چنین رفتاری را در قرآن ملامت شده دیده و برای دیگران تبلیغ کرده اند و اکنون با تعصب ورزی مرتکب همان اعمال می شوند خود را به ورطه هلاکت ریا و نفاق می افکنند و دچار خسارت عظیم می شوند.
یکى از عصبیتهاى جاهلیت ایستادگى در مطالب علمیه است و حمایت کردن از حرفى است که از خودش یا معلمش یا شیخش صادر شده، نه براى اظهار حق و إبطال باطل. معلوم است این عصبیت از جهاتى زشتتر و از حیثیاتى نارواتر است از سایر عصبیتها: یکى از جهت متعصب. زیرا که اهل علم، که باید مربى بنى نوع بشر باشد ... اگر خداى نخواسته خود عصبیت جاهلیت داشته باشد و متصف به صفات رذیله شیطانیه باشد، حجت بر او تمامتر و مورد مؤاخذه بیشتر واقع گردد.
کسى که خود را معرفى کند به اینکه چراغ هدایت مردم و شمع محفل انس و راهنماى سعادت و معرّف طرق آخرت است، اگر خداى نخواسته عامل به قول خود نباشد و باطنش با ظاهر مخالف باشد، در زمره اهل ریا و نفاق به حساب آید و از علماى سوء و عالم بلا عمل است که جزاى آن بزرگتر و عذاب آن الیمتر است، ...و یکى دیگر [از] جهات قباحت و وقاحت این خلق در اهل علم از ناحیه خود علم است. زیرا که این عصبیت خیانت به علم و حق ناشناسى از آن است، ... و اگر تعصب جاهلیت کند، البته خیانت به آن کرده و ظلم و تعدى نموده، و این خود خطیئه عظیمهاى است.
و یکى دیگر از جهات قباحت آن از ناحیه طرف است. زیرا که طرف آن در مباحث علمى اهل علم است، و او از ودایع الهیه و حفظ حرمتش لازم و هتک آن از حرمات الهیه و موبقات عظیمه است...
و یکى دیگر از ناحیه متعصّب له است، که استاد و شیخ انسان است، که البته موجب عقوق شود. زیرا که مشایخ عظام و اساطین کرام، نضّر اللّه وجوههم، طرفدارى حق را مایل و از باطل گریزان، و سخط کنند بر کسى که براى عصبیت جاهلیت حق کشى کند و ترویج باطل کند. و البته عقوق روحانى بالاتر است از عقوق جسمانى، و حق ولادت روحانیه بالاتر است از حق ولادت جسمانیه.» [ چهل حدیث، ص 151]
از دیگر تمایلاتی که لازم است در زیست طلاب از آن پرهیز شود تمایل به چیزهایی است که در دست دیگران است. گاه انسان در برابر اصحاب ثروت و قدرت و به امید بهره مندی از آنان و گشایش گرفتاری هایش به واسطه آنان، به کرنش و احترام بر می خیزد. از این تمایلات یکی نیز سرمستی از مدح و ثنای دیگران درباره اوست. گاه انسان از شنیدن مدح و تملق دیگران درباره خویش مشعوف می شود و آنچنان از این که مورد ستایش دیگران قرار گرفته و بواسطه آنچه فاقد است – و خودش به آن علم دارد- مورد تمجید و تملق قرار گرفته سرمست می شود که نه تنها نمی تواند بر علیه این تملق و چاپلوسی موضع قاطع بگیرد بلکه کم کم ان را دوست می دارد و ابتدا در برابر آن سکوت می کند و در مراتب بعدی از آن لذت می برد.
چنین تمایلاتی موجب می شود که طلبه علوم دینی و عالم اسلامی از مسلک اسلامی خویش پای بیرون نهد و آرام آرام به بندگی اصحاب ثروت و مقام یا مدح مداحان و متملقان خویش دل ببندد و تأسفبارتر این که ممکن است فضائل نداشته خویش را باور کند و از جهلی بسیط و ساده پای به جهلی مرکب بگذارد.
« ... اگر تو به کلمه توحید ایمان دارى و قلبت یکى پرست و یکى طلب است و... چه شده است که براى اهل دنیا این قدر قلبت خاضع است؟ چرا پرستش آنها را مىکنى؟ جز این است که آنها را مؤثر در این عالم مىدانى و اراده آنها را نافذ وزر و زور را مؤثر مىدانى؟... پیش تمام اسباب ظاهرى خاضعى، و از مؤثر حقیقى و مسبب جمیع اسباب غافل- با همه حال دعوى ایمان به کلمه توحید مىکنى! پس، تو نیز از زمره مؤمنان خارج و در سلک منافقان و دو زبانان محشورى.
و اى مدعى زهد و اخلاص، اگر تو مخلص هستى و براى خدا و دار کرامت او زهد از مشتهیات دنیا مىکنى، چه شده است که از مدح و ثناى مردم، که فلان اهل صلاح و سداد است، این قدر خوشحال مىشوى و در دل غنج و دلال مىکنى، و براى همنشینى با اهل دنیا و زخارف آن جان مىدهى، و از فقرا و مساکین فرار مىکنى؟ پس، بدان که این زهد و اخلاص حقیقى نیست. زهد از دنیا براى دنیاست، و قلبت خالص از براى حق نیست، و در دعواى خود کاذبى و از دورویان و منافقانى.» [ چهل حدیث، ص 161]
این مقال مجالی بیش از این نمی گذارد تا به بسط آنچه در آئین زیست طلبگی ضروری است بپردازیم و چاره ای نیست جر این که به همین مقدار بسنده کنیم اما ضروری است که از خویش بپرسیم اکنون که در زمره عالمان و متعلمان دینی قرار گرفته ایم بین خویشتن و خدای خویش منصفانه قضاوت کنیم که تا چه میزان به آئین زیست مسلمانی و شیوه زندگی جویندگان علم دین زندگی کرده ایم و آیا میان لباس محترمی که به تن داریم و میان نفس ما نسبت صحیحی برقرار کرده ایم؟
سلام
از مطالبت لذت بردم
موفق باشی
جشنواره انتخاب وبلاگ برتر
http://www.iramit.net/irabest
جای شما در بین سایتها و وبلاگهای برتر خالیست