تحویل سال! واژه ای آشنا برای همه ماست. واژه آشنایی که از لحظه گذر سالی کهنه و آغاز سالی جدید حکایت می کند. لحظه ای که از دیر باز ما ایرانیان (و دیگر مللی که با ما در افق واحد فرهنگی مشترکند) آن را گرامی میداریم و به جشن می نشینیم و شادباش می گوئیم. اما به راستی چرا تحویل سال تا بدین پایه برایمان مهم است؟ مگر نه این که سالی از ما گذشته و بخواهیم یا نخواهیم یک سال کهنسال تر شده ایم؟ پس چه چیزی را شادباش می گوئیم ؟ این نوشته نگاهی گذرا خواهد داشت به تحویل و پیامی که در آن نهفته است.
واژه تحویل را به معانی گونه گونگی چون: انتقال، برگرداندن، تغییر و تبدیل، تغییر شکل و صورت چیزی به چیزی، به کار برده اند، اما اصل واحدی که در تمامی این معانی به چشم می خورد معنای« تغییر » است. بر این اساس وقتی سخن از تحویل سال به میان می آید یعنی تغییر دوره ای سپری شده در واحد زمان به دوره ای نوین.
« تغییر » را می توان اساسی ترین ویژگی جهان خلقت بر شمرد چنانکه نه تنها بر اساس نگاه فیلسوفانه بلکه با توجه به نگاه های تجربه گرایانه نیز سراسر عالم را در جریانی از « شدن » مداوم می یابیم. همه چیز در این عالم از « بودن » به سوی « شدن » در حرکت و تغییرند. آنچه از آن به تکامل یاد می شود در حقیقت همین برون شد از بودن به سوی شدن است.
این وانهادن «بودن» ها و «شدن» های مستمر، نهاد عالم را نا آرام و پر شور ساخته است گویی که جهان چون مسافری که اشتیاق رسیدن به مقصد را در دل می پرورد شتابان در حرکت است و تا لحظه رسیدن به مقصد هرگز از تب و تاب باز نخواهد ایستاد.
انسان نیز به عنوان جرئی از جهان خلقت همواره در مسیر «شدن» است و هر لحظه از گذشته به حال منتقل می شود و از «بودن» هایش به سوی «شدنی» جدید رهسپار می گردد و همین سیر مستمر است که «آینده» را برای او رقم می زند. راز گرایش فطری انسانها به تازه گی و نویی را نیز باید در همین حرکت دائمی و اشتیاق جوهری عالم به « شدن» جستجو کرد. اگر چه برخی این گرایش انسان به تازگی را تنوع طلبی نام نهاده اند اما حقیقت آن است که این میل، بیش و پیش از همه چیز، همان تمایل به رها کردن بودن ها و کشش به سوی شدن هاست.
همین تمایل و حرکت است که انسان را از زندگی یکنواخت خسته و دلزده می کند و موجب می شود که انسان دوست بدارد که فضای زندگیش تغییر کند و شرایط تازه و نوینی را شاهد باشد هر چند این دگرگونی برای مدتی کوتاه باشد. انسان و جامعه انسانی با پیدایش شرایط تازه، گوئی که تجدید قوا می کند و با رغبت و اشتیاق و انرژی بیشتری به حرکت خود در عرصه حیات ادامه می دهد و چنین است که بشر از « نو شدن » استقبال می کند و آن را فرخنده می شمارد.
شاید بتوان گفت که طبیعت نه تنها بستر حیات انسان که الهام بخش او نیز بوده است. بشر بسیاری از آموخته هایش را از قوانین و سنن جاری خدای بزرگ در دل طبیعت آموخته و از این روی با طبیعت رابطه ای عمیق دارد. انسان در زندگی خود بر روی زمین هماره شاهد آمد و شد چهار فصل مکرر بوده است. چهار فصلی که هر یک ویژگی ها و امتیازهای خاص خود را داشته و او را به نوعی ممتاز الهام بخشیده اند. انسان مشاهده گر دریافته که چگونه پائیز و زمستان طبیعت و زمین را فرسوده و پیر می کنند و برف سپید پیری را بر سر و رویش می نشانند و چگونه با تغییر فصل از زمستان به بهار، زمین نفس کشیده و چون مرده ای که از مرگ به حیات بازگردانده شده باشد دوباره احیاء می شود. او دیده است که زمین چگونه در آغاز بهار، پیراهن کهنه ی «بودن» را از تن بیرون کرده و لباس سبز «شدن» را به بر می کند. انسان نیز در بستر این تازگی و تجدید حیات با طبیعت همراه می شود و چونان طبیعت، پر طراوت و شادان و مسرور به استقبال این « نو شدن » در روزی نو و نوروز می شتابد.
به راستی چرا ما ایرانیان آغاز بهار را روزِ نو نامیدیم؟ مگر بقیه فصول نسبت به فصل پیش از خود، عبور از بودن به شدن نیستند؟ پس چرا آغاز بهار طبیعت را شادباش می گوییم و سالمان را با فرا رسیدن آن تحویل می کنیم؟ شاید پاسخ این سؤال را باید در تفاوت میان مرگ و حیات جستجو کرد. حقیقت آن است که انسان شیفته حیات و زندگی است و از مرگ می گریزد.
قرآن کریم این تجدید حیات طبیعت را از آثار رحمت الهی برشمرده و در آیات مختلف به آن اشاره می کند.
« فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» [سوره روم، آیه 50 ]
اگر چه همه فصول طبیعت زیبایی متناسب خود را دارند اما برای انسان مرگ زمین در زمستان ، تداعی کننده کهنه شدن و فرسودن و آغاز بهار، تداعی کننده حیات و نو شدن است. از این روست که بهار را الهام بخش خود در تازه شدن می داند و تجدید حیات طبیعت و بیرون شدن از بودنِ مرگ به شدنِ حیات را روز نو می شمارد.
اکنون باید قدمی فرا تر رفته و به یاد آوریم که خدای بزرگ عالم طبیعت را با همه زیبائی هاش برای انسان خلق کرده است.
«هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً» [سوره بقره، آیه 29 ]
اگر چه انسان گاهی از طبیعت الهام می گیرد اما حقیقت آن است که او برای طبیعت خلق نشده است بلکه طبیعت برای او آفریده شده و تحت تسخیر اراده او قرار گرفته است تا از آن بهره گیرد و مسیر تحول خویش را در دنیا بپیماید.
آغاز بهار طبیعت و تحویل سال برای انسان با این پیام همراه است که ای انسانِ برتر از طبیعت، نگاه کن که چگونه زمین ، این گهواره حیات طبیعی تو، با آغاز بهار از مرگ به حیات گام می نهد و لباس سرد مرگ را از تن بیرون کرده و جامه سبز زندگی می پوشد. ببین که چگونه بودن های کهنه را رها می کند و شدن های تازه را در می یابد. آیا تنها بهره تو از این نو شدن جشن گرفتن بهار طبیعت است؟ اگر حیات و مرگ تو مانند حیات و مرگ طبیعت است پس چه چیز منزلت تو را از طبیعت فراتر برده و بر مسند حکمروایی بر آن نشانده است؟ آیا روز تو نیز نباید مانند روز طبیعت بدل به نو روز شود؟
اما به راستی نوروز انسان چیست؟ شاید بسیاری از مردمان مرگ انسان را پایان او بدانند که در آن صورت انسان در گذر روزها و سالها به پایان عمر خویش نزدیک خواهد شد و هر روز نویی در طبیعت پیام آور پایان یک روز دیگر از ایام عمر اوست. در چنین حالی نو شدن روزها و سالها نه تنها خجسته و فرخنده نیست بلکه نامیمون خواهد بود.
اما در منطق قرآن کریم حیات و مرگ حقیقی انسان نه از آن کالبد خاکی او که متعلق به نفس انسانی اوست. نفسی که خود گوهری ارزنده و از کان جهانی دگر است.
گوهر جام جم از کان جهانی
دگر است |
|
تو تمنا ز گِل کوزه گران می
داری |
حیات و مرگ انسان نیز در منطق وحی فراتر از حیات و مرگ فیزیکی او تصویر شده است. قرآن کریم با ایجاد تقابل میان واژه حیات و کفر، انسانی که دلش با یاد خدا روشن و خاشع می شود و سر به امر او می سپارد و با آیات و نشانه های او انس گرفته و از آنها بیم و امید می یابد را صاحب حیات انسانی دانسته است و آنانی را که با یاد او بیگانه شده و دلهاشان را چراگاه شیاطین کرده اند و یکسره از آیات الهی چشم پوشیده و خویش را از تأثیر پذیری از آن محروم کرده اند مرده معرفی می کند.
« إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْءَانٌ مُّبِینٌ * لِّیُنذِرَ مَن کاَنَ حَیًّا وَ یحَِقَّ الْقَوْلُ عَلىَ الْکَافِرِین » [سوره یس، آیات 69 و 70]
بر این اساس شایسته است انسان مسلمان که شاهد تجدید حیات طبیعت و برون شد آن از کهنگی و فرسوده گی مرگ زمستانی زمین و ورود آن به حیات و سبزی و طروات بهاریست، اندکی در کار خویش نیز بنگرد و روز فروردین خود را با زدودن گرد وغبار کهنه روزمرگی ها و تاریکی های اخلاق رذیله از دل، زمستانش را به بهار ایمان و باور به خدای متعال تحویل کند و جامه کهنه ی «بودن» ها را از تن به در آورد لباس سبزِ «شدن» را بر تن روح و روانش بپوشاند.
اگر با تحویل سال نوی طبیعت ما نیز از زمستان دوری از خدا و تاریکی زشتیها و کینه ها و کدورتها بیرون آمدیم و بهار یاد خدا و خشوع در برابر او را به دل راه دادیم آنگاه می توانیم روز نوی خویشتن را نیز خجسته بدانیم و حیات خویش را نیز همراه بهار طبیعت به شادباش بنشینیم و الاّ بهار طبیعت می آید و جامه نو می کند و ما همچنان با جامه کهنه دیروز در زمستان سرد سال پیش خواهیم ماند که امام صادق (ع) فرمودند:
مَنِ اعْتَدَلَ یَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ وَ مَنْ کَانَ غَدُهُ شَرَّ یَوْمَیْهِ فَهُوَ مَفْتُونٌ. [نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص107]
آن کس که دو روزش یکسان باشد زیان کرده است و آن کس که فردایش از امروزش بدتر باشد فریب خورده است.
سلام
سالها پیش سالها بود که وبلاگ می نوشتم. بعد از سال ۸۸ از دنیای وبلاگ نویسی خداحافظی کردم و تا امروز دیگه سراغ وبلاگ نویسی نرفتم.
شاید چون ترجیح می دادم که وقتی گوشی برای شنیدن نیست حرف نزنم.
چرخی توی محیطهای اجتماعی مجازی زدم. دوستانی پیدا کردم که برخی از آنها به دل نشستند و برخی دل شکستند. اما من آنجا هم ماندگار نشدم.
این بار دوباره می خواهم بنویسم. نه برای آنکه کسی بخواند فقط برای خودم می نویسم. از آنچه می بینم و آن گونه که می بینم و می اندیشم .
حالا شاید تو هم خواندی ...
این آغازیست که از اول می دانم تمام شدنی است.
یا حق ...